قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی > داستان کوتاه > داستان های شیوانا همه می‌دانند

داستان های شیوانا همه می‌دانند

در مدرسه شیوانا رسم بود که سالن اصلی کلاس همیشه تمیز نگه داشته شود و هر یک از شاگردان موظف بودند که قبل از ورود به سالن کلاس، لباس تمیز یک‌دست مدرسه را بپوشند و در مکان مشخص خود دایره‌وار بنشینند.
روزی شاگرد جدیدی از مسافتی خیلی دور وارد مدرسه شد. او بر این عقیده بود که قواعد دنیا ساخته دست بشر است و می‌توان این قواعد را هر موقع که اراده کرد زیر پا گذاشت.

او احساس می‌کرد که این کشف متعلق به خود اوست و به همین خاطر مراسم قاعده‌مندی را که در مدرسه یا در دهکده انجام می‌شد به مسخره می‌گرفت و در حالی‌که خود را بی‌قید و رها جلوه می‌داد همیشه با قیافه‌ای حق به جانب افرادی را که مراسم سنتی انجام می‌دادند، مسخره می‌کرد روزی او برای این‌که لاقیدی و به‌ زعم خودش رهائی و ناوابستگی خود را نشان دهد با لباسی نامرتب وارد سالن کلاس شد و برخلاف بقیه شاگردان در گوشه دیوار مدرسه به دیوار تکیه داد و به شیوانا خیره شد تا واکنش او را ببیند.

شیوانا با لبخند، رفتار او را نظاره کرد و بدون هیچ عکس‌العملی درس را شروع کرد. ساعتی که گذشت شیوانا ناگهان کلامش را نیمه‌تمام گذاشت و به شاگرد اشاره کرد و گفت: ”دوستان یکی از شاگردان جدید مدرسه احساس می‌کند کشفی تازه و فقط او این کشف را فهمیده و دیگران از درک آن عاجزند. از آشپز مدرسه که دم در نشسته و در همه کلاس‌ها شرکت می‌کند می‌خواهم آهسته نزد این جوان برود و راز بزرگ مدرسه شیوانا را در گوش او زمزمه کند. بعد از آن درس را ادامه خواهم داد!“

آشپز پیر مدرسه آهسته از جا برخاست و طوری که فقط شاکرد ناهنجار بشنود راز بزرگ مدرسه شیوانا را در گوش او زمزمه کرد و سر جایش نشست. به‌محض این‌که وقتی شاگرد راز بزرگ را شنید ناگهان وا رفت و با حیرت به چهره خدامراد و بقیه شاگردان خیره شد و از جا برخاست و از کلاس خارج شد.

روز بعد همه دیدند که شاگرد مدرسه به فردی کاملاً منظم و مرتب تبدیل شد و تمام قواعد مدرسه و دهکده را با دقت و وسواس کامل رعایت می‌کند و دیگر هیچ رفتار ناهنجاری از خود نشان نمی‌دهد.

چند هفته که از تغییر رفتار آن شاگرد گذشت روزی یکی از شاگردان به خنده از شیوانا پرسید: ”استاد! مگر آشپز در گوش این جوان چه گفت که او این‌قدر متحول شد و دیگر دست از پا خطا نکرد.“

شیوانا به شاگرد اشاره کرد و گفت: ”بیائید از خودش بپرسیم که آشپز پیر به او چه گفت؟“

وی از جا برخاست و با لحنی آرام و شرمزده گفت: ”من فکر می‌کردم که این فقط من هستم که فهمیده‌ام قواعد و مراسم، زیر پا گذاشتنی است اما آشپز آهسته در گوشم گفت که او هم از این قضیه خبر دارد و با وجود این به تمام قواعد و سنت‌ها احترام می‌گذارد و آنها را رعایت می‌کند. در واقع با علم به توانائی و امکان‌پذیر بودن شکستن قاعده‌ها آنها را مراعات می‌کند.“

شیوانا سری تکان داد و با لحنی محکم و قاطع گفت: ”اما آشپز قسمت اصلی راز را نگفته بود. قسمت اصلی راز این است که همه آدم‌های این مدرسه و تمامی اهالی دهکده و در واقع تمام مردم می‌دانند که ناهنجاری و لاقیدی از همه برمی‌آید و با وجود این دانش است که تصمیم می‌گیرند قواعد را رعایت کنند. آشپز باید می‌گفت که چیزی که کشف کرده‌ای قبلاً همه از آن اطلاع داشته‌اند و تو آخرین نفر بوده‌ای!“

بیشتر بخوانید:

داستان های شیوانا

دیدگاهتان را بنویسید