قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > کتاب و کتاب خوانی > معرفی کتاب زندگی داستانی ای. جی. فیکری

معرفی کتاب زندگی داستانی ای. جی. فیکری

زندگی داستانی ای. جی. فیکری که نامزد بهترین رمان سال ۲۰۱۴ به انتخاب گودریدز بود، روایتی است از زندگی “ای‌. جی. فیکری“، که تنها کتاب‌ فروش یک جزیره‌ی دورافتاده است و تغییر زندگی او با ورود یک دختر کوچک به زندگی‌ اش و آشنایی‌ اش با نماینده فروش یک انتشارات اتفاق می افتد.

کتاب دو بخش و سیزده فصل دارد، که عنوان هر فصل، عنوانِ یکی از داستان‌های معروف جهان و چکیده‌ای از معرفی این کتاب‌ها از طرف ای‌.جی. به دخترخوانده‌اش مایا است.

معرفی کتاب زندگی داستانی ای. جی. فیکری
معرفی کتاب زندگی داستانی ای. جی. فیکری

هرکسی که عاشق کتاب و کتاب‌ فروشی و دنیایی که خواندن به رویش می‌ گشاید، باشد عاشق این کتاب خواهد شد.

داستان این کتاب دلچسب درباره ی ای جی فیکری ، مردییست که عاشق کتاب ها و کتابفروشیش است و در یک جزیره ی دور زندگی میکند تا این که ناگهان و در یک شب زندگی یکنواختش دگرگون میشود.
قسمتی دلچسب از کتاب :
مایا یادت باشد، چیزهایی که مادر بیست سالگی به آن هاواکنش نشان میدهیم لزوما همان چیزهایی نیستند که در چهل سالگی به آن ها واکنش نشان میدهیم و بالعکس …این مسئله در مورد کتاب ها و آدم ها هم صدق میکند.

ای.جی. فیکری کتابفروش میانسال یک کتابفروشی کوچک در جزیرۀ‌ دورافتاده آلیس است. چند سالی است که همسرش را در یک تصادف رانندگی از دست داده و تنها و منزوی در آپارتمان محقر بالای کتابفروشی­ اش زندگی م ی­کند. میانه خوبی با مردم و اهالی جزیره ندارد، وضعیت جسمانی رضای ت­بخشی ندارد، اوضاع مالی خوبی ندارد، عبوس و بداخلاق است و کاسبی­اش هم به خاطر استقبال روزافزون مردم از کتاب­های الکترونیک و بدخلقی هایش رو به ورشکستگی است؛ تنها کتاب کمیاب و ارزشمندش که امیدوار بود با فروش آن خودش را زودتر از موعد بازنشسته کند هم در اثر اهمال و بی­ دقتی خودش دزدیده شده است؛ حتی کتاب­ خواندن هم دیگر مثل سابق چندان جذبش نمی­ کند … همه چیز در دنیای او در حال حرکت به سمت نابودی است … تا اینکه یک روز بستۀ‌ عجیبی را در کتابفروشی ‌اش پیدا می­ کند و همه چیز با پیدا شدن آن بسته­ کوچک و سنگین­ تغییر می ‌کند و بالاخره زندگی روی خوش به او نشان می ‌دهد …

«عشق لعنتی! عجب دردسری! بدترین چیز عشق این است که به محض اینکه شخص فقط به یک چیز اهمیت بدهد، متوجه می‌ شود مجبور است به همه چیز اهمیت بدهد.»

از متن کتاب:

«ما کتاب می­خوانیم تا بدانیم تنها نیستیم.

ما کتاب می­خوانیم، چون تنها هستیم.

ما کتاب می­خوانیم و دیگر تنها نیستیم.

ما تنها نیستیم.»

“علی‌رغم این حقیقت که اِی جِی عاشق کتاب و صاحب یک کتاب‌فروشی است، اهمیت چندانی برای نویسنده‌ها قائل نیست. از نظر او آن‌ها آشفته، خودشیفته، نادان و کلا غیرقابل تحمل‌اند. سعی می‌کند از ملاقات نویسندگانی که کتاب‌های موردعلاقه‌اش را نوشته‌اند، پرهیز کند؛ از ترس اینکه آن‌ها حس خوبی را که نسبت به کتاب‌هایشان دارد، از بین ببرند.”

این هراس پنهان که دوست‌داشتنی نیستیم ما را تنها نگه می‌دارد. اما فقط به دلیل این تنهایی فکر می‌کنیم دوست‌داشتنی نیستیم. یک روز، روزی که زمانش را نمی‌دانی، از جاده‌ای گذر خواهی کرد. یک روز، روزی که زمانش را نمی‌دانی، او را آنجا خواهی یافت. برای اولین بار در زندگی‌ات طعم عشق را خواهی چشید؛ چون برای اولین بار در زندگی‌ات، حقیقتا تنها نخواهی بود. تو انتخاب شده‌ای تا تنها نباشی.

دیدگاهتان را بنویسید