قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی > داستان کوتاه > داستان کوتاه:داستان شجاعت

داستان کوتاه:داستان شجاعت

سال ها قبل هنگامی که به عنوان داوطلب، در بیمارستان استنفورد خدمت می کردم، با دخترکی کوچولو به نام لایزا آشنا شدم که از نوعی بیماری بسیار نادر و خطرناک، در رنج بود. تنها شانس بهبودیش در این بود که از خون برادر پنج ساله اش که از همان بیماری، به طور معجزه آسائی نجات یافته بود، به او تزریق کنند.

این پسرک یک سری آنتی بیوتیک های عجیبی را در خونش پرورش داده بود که قادر بودند سیستم مصونیت بدن را برای مبارزه با آن بیماری تقویت کنند. دکتر این وضعیت را به پسرک توضیح داد و از او پرسید که آیا حاضر است از خون خود به خواهرش بدهد.

من دیدم که پسرک فقط برای یک لحظه تردید به خرج داد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت: بله، اگر که قادر باشد لایزا را نجات دهد حاضرم این کار را انجام دهم. در حالی که انتقال خون آغاز شده بود پسرک در کنار خواهرش دراز کشید. هنگامی که مشاهده کرد رنگ و روی تازه ای به گونه دخترک بازگشته است، لبخندی به او زد و با صدایی لرزان پرسید: آیا من همین حالا خواهم مرد؟ پسرک که بسیار خردسال بود متوجه منظور پزشک نشده بود. تصور کرده بود که باید تمام خونش را به خواهرش بدهد. در آنجا بود که مفهوم شجاعت را دریافتم.”
اما بعنوان موءخره بیائید نگاهی به موضوع بیاندازیم. از نظر فرهنگی و تربیتی شجاعت را به معنی خصوصیتی بر عکس ترس می شناسیم. فرد شجاع از چیزهای ترسناک مثل حیوان درنده نمی ترسد. در سطحی بالاتر، برخورد با مصائب ناشناخته و یا شرایط دشوار و در حد بالاتر موضوع دفاع از وطن بعنوان دلیری و شجاعت مطرح می گردد. شکی نیست که این مراتب قابل پذیرش است اما اگر دقیق تر به موضوع نگاه کنیم، خواهیم دید که عمدتاً به جنبه فیزیکی و ویژگی زندگی زمینی توجه شده و جنبه معنوی به طریقی در سایه قرار گرفته است.

منبع کتاب “نسیم عشق” برداشت از کتاب “سفر مقدس” دن میلمن

بیشتر بخوانید:

داستان کودکانه درباره شجاعت

یک دیدگاه

  1. عالییییییی
    نمره انشامو مدیون شما هستم:):):):)

دیدگاهتان را بنویسید