قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی (صفحه 7)

سرگرمی

یک پروانه انتخاب کنید و خودتان را بیشتر بشناسید

یک پروانه انتخاب کنید و خودتان را بیشتر بشناسید

ناخودآگاه از مسائل بسیار مهمی است که تمام رفتارهای انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. بدین معنا که تمامی رفتارهای فرد تحت تاثیر ناخودآگاه او قرار دارد به طوری که خود نیز نمی‌داند. یک پروانه انتخاب کنید و خودتان را بیشتر بشناسید

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل کینه شتری

داستان ضرب المثل

اگر ساربان شتر را آزار بدهند و او را عصبانی کنند، شتر کینه‌ی انتقام به دل می‌گیرد تا در زمانی مناسب از ساربان انتقام بگیرد. نکته‌ی جالب این است که شتر هر چقدر هم که خشمگین باشد این را می‌داند اگر در زمانی که ساربان‌ها دور هم جمع شده‌اند به آن‌ها حمله کند، افراد دیگر با چوب به او می‌زنند.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه مشتری فقیر

داستان کوتاه مشتری فقیر (۱)

در اوزاکا، شیرینی سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی های خوشمزه ای بود که می پخت. مشتری های بسیار ثروتمندی به این مغازه می آمدند، چون قیمت شیرینی ها بسیار گران بود، صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش آمد مشتری ها به این طرف نمی آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل اهل بخیه هست

داستان ضرب المثل

اهل بخیه در فرهنگ عامه، کنایه از برخی کارهای خلاف است. به عنوان مثال، زمانی که فردی بخواهد با زبان رمز، هم منقل و هم محفل خود را به دیگری معرفی کند، می گوید: «فلانی هم اهل بخیه است» که نوعی طنز و طعنه نیز محسوب می شود.

ادامه مطلب...

داستان چه کسی زنگوله را به گردن گربه می اندازد؟

داستان کوتاه تاریخی

در گذشته دهقانی به همراه خانواده اش زندگی می کرد. روزی از روزها دهقان به شهر رفت و مقدار بسیار زیادی برنج و گندم و دیگر محصولات خریداری کرد و به خانه برد و در انبار گذاشت تا برای زمستان به اندازه ی کافی آذوقه داشته باشند.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه شریک در همه چیز

داستان کوتاه آموزنده

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آن‌ها در میان زوج‌های جوانی که در آن‌ جا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از نگاهشان خواند

ادامه مطلب...

داستان کوتاه وقتی ذهن در آرامش است

داستان کوتاه تاریخی

روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای میراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پیدا کند جایزه میگیرد.

ادامه مطلب...