قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > بایگانی برچسب: داستان آموزنده (صفحه 9)

بایگانی برچسب: داستان آموزنده

به شرایط بی توجه باشید کار خودتان را کنید

به شرایط بی توجه باشید کار خودتان را کنید

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.

ادامه مطلب...

داستان امانت داری بازرگان و دوستش

داستان امانت داری بازرگان و دوستش

در شهری کوچک که مردمان خوب و باصفایی داشت و همه مردم از حال هم با خبر بودند و جویای احوال هم می‌شدند، بازرگانی زندگی می‌کرد که در صداقت و راستگویی زبانزد خاص و عام بود و در مواقع ضروری به همه کمک می‌کرد. از بد روزگار این بازرگان دوستی داشت که بسیار طمّاع و پولدوست بود و به مال دنیا دلبستگی بسیار شدید داشت، اما خود را پیش بازرگان فردی صادق و امانتدار نشان می‌داد.

ادامه مطلب...

شما کامل هستید چون در اینجا حضور دارید

شما کامل هستید چون در اینجا حضور دارید

روزی روباهی در جنگل با خرگوشی جوان ملاقات کرد. خرگوش گفت: «تو کیستی؟» روباه پاسخ داد: «من یک روباهم و اگر بخواهم می‌توانم تو را بخورم» خرگوش پرسید: «تو چطوری می‌توانی ثابت کنی که روباه هستی؟» روباه نمی‌دانست چه بگوید چون در گذشته خرگوش‌ها همیشه از او فرار می‌کردند و …

ادامه مطلب...

آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش باید پایین بیاورد

آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش بايد پايين بياورد

در اوایل سلسله قاجاریه یک نفر پهلوان کشتی از شهر اسلامبول به ایران آمد و در منطقه آذربایجان… با هر پهلوان ایرانی که کشتی گرفت همه را مغلوب کرد. در شهر تهران هم مبارز و هماوردی برایش باقی نمانده بود و قصد مراجعت به عثمانی – ترکیه امروزی – را …

ادامه مطلب...

پزشک پاکستانی به نام دکتر ایشان

پزشک پاکستانی به نام دکتر ایشان

پزشک و جراح مشهوری در پاکستان به نام ایشان برای شرکت در یک کنفرانس علمی که برای بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی‌اش برگزار می‌شد، با عجله به فرودگاه رفت. مدتی بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که …

ادامه مطلب...

۵ حکایت کوتاه تاریخی

داستان آموزنده

داستان تاریخی اول: روزی ناصرالدین قاجار وهمرامانش رفتند به باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد، فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی ان گل نمود. تمام که شد، انرا به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟مستوفی الممالک پاسخ داد …

ادامه مطلب...

پلیدی ها با ما می مانند و نیکی ها به ما باز می گردند

داستان آموزنده

پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند … مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت …

ادامه مطلب...

شما کیسه خودرا چگونه پر می کنید؟

شما کیسه خودرا چگونه پر می کنید؟

یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند : از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از آنها …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه قاضی و امانت

داستان کوتاه

روزی مردی قصد سفر کرد، پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد. پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه بهترین راه ابراز عشق

داستان کوتاه بهترین راه ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش اموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم …

ادامه مطلب...

داستان تنبل ها و شاه عباس

داستان تنبل ها و شاه عباس

شاه عباس‌کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند …

ادامه مطلب...