قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > بایگانی برچسب: داستان ضرب المثل (صفحه 6)

بایگانی برچسب: داستان ضرب المثل

داستان ضرب المثل فلک همیشه به کام یکی نمی گردد

داستان ضرب المثل

در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه ای بزرگ زندگی می کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه اش نشسته بود صدای غلام ویژه ی خود را شنید که با ناله می گفت:« قربان بدبخت شدیم؛ زیرا ساعتی پیش قسمتی در بازار آتش گرفته است و همه ی دکان هایمان سوخته اند».

ادامه مطلب...

داستان ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ دست بریده قدر دست بریده را می داند

داستان ضرب المثل

در گذشته مردی به همراه خانواده اش زندگی می کرد. مرد هر روز به بهانه های مختلف از زیر کار کردن در می رفت و در خانه می ماند و استراحت می کرد. او کارگری ساده بود که در دکان تاجری پادویی می کرد و از این راه پولی به دست می آورد.

ادامه مطلب...

داستان ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺎﺕ ﺷﯿﺦ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻋﺠﺐ ﭘﻨﺠﻪ ﺭﺍ ﮔﺰ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺟﺐ

داستان ضرب المثل

ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻓﻼﻧﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻬﻢ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ . ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ .

ادامه مطلب...

معنی و مفهوم و کاربرد ضرب المثل

ضرب المثل ها ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩﻡﺍﻧﺪ، ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﭘﺮ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﻭ ﻫﯿﺎﻫﻮﯾﺶ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺜﻞﻫﺎ ﯾﺎﻓﺖ. ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﻭ ﺩﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ضرب المثل ها ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل هر چه نصیب است همان می دهند

در گذشته مردی برای شکار به همراه دوستش به بیشه ای رفتند و درحالی که با اسسب خود آرام آرام پیشمی رفتند ناگهان صدای عجیبی شنیدند. مرد کمی جلوتر رفت تا ببیند صدای چیست؟ همین که مرد به دنبال منبع صدا می گشت ناگهان شیری به سمت او حمله کرد و به سرعت مرد ر بین دندان هایش گرفت و به سوی بیشه روانه شد.

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش

داستان ضرب المثل

در گذشته جوانی جویای نام زندگی می کرد. جوان که بسیار دوست می داشت نام و آوازه اش همه جا بپیچد و همه او را بشناسند، در هرجا که می دید عده ای گرد هم آمده اند و سخن می گویند بی تعارف داخل جمع می رفت و بی هیچ درخواستی سخنان دیگران را قطع می کرد و خود سرگرم سخن گفتن می شد.

ادامه مطلب...

ضرب المثل ریگی به کفش داشتن

ضرب المثل ریگی به کفش داشتن

روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم. چون سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم. شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشه ی شومی در سر داشته باشند.

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل با زبان خوش مار را می توان از سوراخش بیرون کشید

در روزگاران گذشته و در روستایی سرسبز مردمانی مهربان در کنار یکدیگر زندگی می کردند و روگار به سر می بردند. عده ای از ایشان که در صحرا با یکدیگر کار می کردند در هنگام ظهر و وقت خوردن غذا کنار هم می نشستند و هرکس با خوشی سفره ی خود را می گشود و نان و پنیر خود را می خورد و کسی را با کسی کار نبود.

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل فردا را کسی ندیده است

داستان ضرب المثل فردا را کسی ندیده است

سال ها پیش مردی چوپان با خانواده اش زندگی می کرد که وضع اقتصادی خوبی نداشتند. روزی از روزها همسر مرد به او گفت که پسرمان به سن درس خواندن رسیده و باید به مکتب برود تا در آینده کاره ای شود ولی مرد به او گفت که درس خواندن پول می خواهد و ما نمی توانیم از پس هزینه هایش برآییم پس بهتر است او را همراه خودم به چوپانی ببرم تا اندکی پول به دست آورد.

ادامه مطلب...

ریشه ضرب المثل بوقش را زدند

در گذشته ای نه چندان دور ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﯾﺎ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺩﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﺨﺼﻮﺻﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻋﺰﺍ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻮﻕ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺳﮑﻨﻪ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻣﺘﻮﻓﯽ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﻨﺪ .

ادامه مطلب...