هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است.
ادامه مطلب...بایگانی برچسب: شیوانا
داستان های شیوانا همه میدانند
در مدرسه شیوانا رسم بود که سالن اصلی کلاس همیشه تمیز نگه داشته شود و هر یک از شاگردان موظف بودند که قبل از ورود به سالن کلاس، لباس تمیز یکدست مدرسه را بپوشند
ادامه مطلب...داستان های شیوانا همه زیبا هستند
روزی یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید: استاد چگونه است که هر انسانی یک شغل و قیافه خاصی را زیبا و قشنگ می پندارد! یکی قد بلند و ابروی باریک را دوست دارد و دیگری ابروهای پرپشت و چشمان درشت را می پسندد و فردی دیگر به تیپ و …
ادامه مطلب...داستان های شیوانا تضمین موفقیت
مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد. روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سر …
ادامه مطلب...معنای واقعی عشق از زبان شیوانا
شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند. همسفران …
ادامه مطلب...داستانهای شیوانا هرگز با خودت قهر نکن
به شیوانا خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمیش در شهرى دور، از طریق معرفت دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده استشیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمى رسیدبدون اینکه استراحتى کند مستقیماً سراغ او را گرفتو پس از ساعتها جستجو او را در …
ادامه مطلب...داستانهای شیوانا ، فقیر بودن امتیاز نیست
اهالی دهکده شیوانا تصمیم گرفتند پرورشگاهی برای کودکان یتیم بسازند ، پس دسته جمعی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند به آنها برای انتخاب مدیر پرورشگاه کمک کند. دو نفر برای اداره پرورشگاه نامزد شده بودند و قرار شده بود که شیوانا یکی از آنها را انتخاب کند. نفر …
ادامه مطلب...داستان کوتاه شیوانا، انتخاب زبان ارتباط
روزی شیوانا در مدرسه مشغول تدریس بود که متوجه شد شاگردان در گوشه ای با هم صحبت می کنند و وقتی موضوع را پرسید، یکی از آنها گفت:«در مورد یکی از مغازه های عطاری دهکده صحبت می کنیم.صاحب مغازه مردی بسیار عبوس است و همه ما وقتی داخل مغازه او …
ادامه مطلب...داستان کوتاه شیوانا و مرد برنج فروش
مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:” در بازار کسی هست که بدخواه من است …
ادامه مطلب...داستانهای کوتاه شیوانا و ریسمان ذهنى
شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن …
ادامه مطلب...داستان کوتاه شیوانا و مرد چوپان
مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی …
ادامه مطلب...داستانهای شیوانا:سر حد مرگ
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند و برای تبرک و گرفتن نصیحتی از شیوانا نزد او رفتند. شیوانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند و از مرد پرسید : تو چقدر همسرت را دوست داری!؟ مرد جوان لبخندی زد و …
ادامه مطلب...داستان های شیوانا : حتی اگر شکسته ترین باشی!
روزی خبر رسید که مردی وارد مدرسه شیوانا شده است که در تمام جنبه های زندگی اش شکست خورده بود. خانواده اش را ازدست داده بود. دوستان و آشنایانش او را رها کرده بودند و تمام اعتبار و اموالی که سالها جمع کرده بود در اثر زلزله از بین رفته …
ادامه مطلب...