قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > بایگانی برچسب: داستان تاریخی

بایگانی برچسب: داستان تاریخی

داستان کوتاه بلدرچین و صاحب مزرعه

داستان کوتاه

بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود.او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند. هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند.

ادامه مطلب...

ضرب‌المثل‌ هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

داستان ضرب المثل

ضرب‌المثل‌ هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی را در مورد افرادی به کار می‌برند که به نتیجه اعمال خود بی‌توجه هستند. در واقع پیام اصلی این مثل این است که هر حرکت ما خوب و بد در حق دیگران، اثری مستقیم بر خودمان دارد.

ادامه مطلب...

ضرب المثل حرفهای بند تنبونی

داستان ضرب المثل

داستان ضرب المثل حرفهای بند تنبونی به سال های گذشته زمان امیر کبیر برمی گردد که در نوع خود حکایت جالبی به نظر میرسد. در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به …

ادامه مطلب...

داستان تاریخی از آتشی که افروختم خودم سوختم

داستان کوتاه تاریخی

در جنگلی سرسبز ، روباهی در کنار شغالی زندگی می‌کرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت ولی به جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی که در نزدیکی او زندگی می‌کرد. قوی و زورمند بود در مقابل خیلی از عقل و شعورش استفاده نمی‌کرد.

ادامه مطلب...

داستان تاریخی آش شله قلمکار

داستان تاریخی آش شله قلمکار

هر کاری که بدون رعایت نظم و نسق انجام گیرد و آغاز و پایان آن معلوم نباشد ، به آش شله قلمکار تشبیه و تمثیل می شود . اصولا هر عمل و اقدامی که در ترکیب آن توجه نشود، قهرأ به صورت معجونی در می آید که کمتر از آش شله قلمکار نخواهد بود.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه درباره توکل کردن به خدا

داستان کوتاه تاریخی

ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را می‌لرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیده‌ام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه تاریخی دروغش ازدروازه شهرداخل نشد

داستان کوتاه تاریخی

پادشاهی برای سرگرمی اعلام کرد که هر کس دروغی بگوید که من باور نکنم اجازه می دهم با دخترم ازدواج کند. افراد طمع کار از دور و نزدیک با دروغهای گوناگون به دربار آمدند و دروغ های خود را برای پادشاه گفتند و او همه را تایید کرد و گفت: ممکن است.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه تاریخی گرگ طمعکار

داستان کوتاه تاریخی

ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.

ادامه مطلب...