در گذشته مردی کشاورز زندگی میکرد که هرگاه بذری می کاشت به ثمر نمی نشست و کشاورز از این رو بسیار غمگین بود. روزی از روزها کشاورز روباهی دید که یک دست ندارد و یکی از پاهایش شکسته است اما با این حال بسیار سرحال است و لاغر نبود.
ادامه مطلب...بایگانی برچسب: سعدی
حکایت های گلستان سعدی در فضیلت قناعت
مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فغان آمده و حلق فراخ از دست تنگ به جان رسیده شکایت پیش پدر برده و اجازت خواست که عزم سفر دارم مگر به قوّت بازو دامن کامی فرا چنگ آرم. پدر گفت ای پسر خیال محال از سر بدر …
ادامه مطلب...حکایت های شیرین سعدی
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب از دست …
ادامه مطلب...