آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.
ادامه مطلب...بایگانی برچسب: داستان تاریخی
حکایت مرد گِل خوار و عطار
فردی عادت داشت که گِل و خاک بخورد و وقتی چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می کرد. روزی مرد برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
ادامه مطلب...داستان های کوتاه تاریخی و آموزنده
داستان های کوتاه تاریخی و آموزنده همیشه الهام بخش افراد در همه زمان هابوده و هست .مردم بسیاری با خواندن این داستانها توانسته اند راه آسایش و آرامش را در زندگی خودشان پیدا کنند.
ادامه مطلب...داستان تاریخی بازرگان و انوشیروان عادل
انوشیروان عادل بیست و دومین پادشاه ساسانی بود.انوشیروان مشهورترین و بزرگترین پادشاه ساسانی و یکی از تاثیر گذارترین شاهان ایران در طول تاریخ بوده است.در زمان فرمانروایی او دانش و هنر در ایران و امپراتوری ساسانی به نهایت شکوه و عظمت خود رسیده بود.
ادامه مطلب...داستان کوتاه مرد سنگ تراش
روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد .
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی خیاردزد خیالباف
روزی شخصی بر سر جالیز رفت که خیار بدزدد.پیش خودش گفت: این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم.
ادامه مطلب...داستان اینکه برای من آوردی ببر برای خاله ات
در گذشته مردی جوان به همراه پدر و مادرش زندگی می کرد. مرد جوان بی کار بود و هنوز نتوانسته بود کار خوبی دست و پا کند و از این بابت بسیار پریشان بود.
ادامه مطلب...داستان های هزارویکشب شاهزاده سالار وتقدیر
روزی در بارگاه پادشاه بزرگان و امرای کشور نشسته ودرباره تقدیر انسانها صحبت می کردند ، هر کس سخنی می گفت و در نهایت پادشاه گفت: به نظرم تقدیر چیزی نیست که از قبل نوشته شده باشد.
ادامه مطلب...داستان کوتاه سخاوت حاتم طایی
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
ادامه مطلب...داستان کوتاه مراقب چشمانت باش
وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟
ادامه مطلب...داستان ضرب المثل عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی ، در کمینگاهی به سر می بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند.فرماندهان اندیشمند کشور ، برای مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند سرانجام عده ای از سربازان ورزیده به کمینگاه دزدان یورش برده و بر آنان چیره شدند
ادامه مطلب...داستان گوژپشت وخیاط ازداستانهای هزارو یکشب
داستانهای هزارویکشب یکی از سری افسانه های قدیمی ایران زمین است.دراین مطلب داستان گوژپشت وخیاط ازداستانهای هزارو یکشب را برای شما بازگو می کنیم.
ادامه مطلب...داستان زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است
در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی ماست و خیار ناصرالدین شاهی
می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می خورند را میل فرمایند.
ادامه مطلب...داستان کوتاه مرد و کوزه شکسته
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
ادامه مطلب...