قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی (صفحه 25)

سرگرمی

داستان اجازه ندارم که از خدا بپرسم :”چرا من؟”

داستان اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟"

آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

داستان ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

این مثل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود .آسودگی در کم گفتن است و چکار داری که دخالت کنی ، شتر دیدی ندیدی و خلاص . داستان ضرب المثل شتر دیدی ندیدی مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد . …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل استخوان لای زخم می گذارد

داستان ضرب المثل استخوان لای زخم می گذارد

امروزه هر کسی که مانع از پیشرفت امور شود یا مرتب مشکل ایجاد کند این ضرب المثل را برایش به کار می‌برند:استخوان لای زخم می گذارد. داستان ضرب المثل استخوان لای زخم می گذارد داستان ضرب المثل استخوان لای زخم می گذارد گفته‌اند که در زمان‌های قدیم، مرد جوانی مغازه‌ی …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل به خاک سیاه نشستن

داستان ضرب المثل به خاک سیاه نشستن

عبارت بالا کنایه از بدبختی و بیچارگی است که در وضعی ناگهانی دامنگیر کسی شود و آدمی را از اوج عزت و شرافت به نهایت بدبختی  و بیچارگی بیندازد و مال و منال و دار و ندار را یکسره از دستش بگیرد. در چنین موردی تنها عبارتی که می تواند …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه اتوبوس

داستان کوتاه اتوبوس

اتوبوس تقریبا ً خالی بود و می شد کنار پنجره بنشینی تا وقتی باد به صورتت می خورد، چشمانت را ببندی و از گرمی خورشید لذ ّت ببری. – خوبه که خلوته. – آره. این جوری راحت می تونیم کنار هم بشینیم. لبخندی بر لبانم نشست. اتوبوس به راه افتاد. …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن

داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن

همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش کردن، کلیه دانسته‌های خود را بیان کردن، حساب خود را با صداقت پس دادن.   داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن: در قدیم که هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه آواز نابهنگام و رقص ناساز

داستان کوتاه آواز نابهنگام و رقص ناساز

خری و اشتری به دور از آبادی به طور آزادانه با هم زندگی می کردند. نیمه شبی در حال چریدن علف، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت: ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم با دم خروس را

داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم با دم خروس را

وقتی کسی دروغی میگه ، ولی نشانهایی وجود داشته باشه که حرف او را نقض کنه از این ضرب المثل استفاده می شود . خروسی بود بال و پرش رنگ طلـا ، انگاری پیرهنی از طلـا، به تن کرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمایی می کرد . …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل هنوز دو قورت ونیمش هم باقی است!

داستان ضرب المثل هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است!

گویند حضرت سلیمان که زبان همه جانداران را می دانست، روزی از خدا خواست تا اجازه دهد یک روز تمام مخلوقات خدا را برای غذا خوردن دعوت کند. از خداوند پیغام رسید، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند. ▫️حضرت سلیمان …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل سبیلش آویزان شد

داستان ضرب المثل سبیلش آویزان شد

اصطلاح سبیلش آویزان شد در مورد افراد سر خورده و وارفته و ورشکسته به کار می رود. سبیل درباریان و ملازمان دستگاه سلاطین و حکام صفوی برای ایرانیان هوشمند بخصوص اصفهانی های زیرک و باریک بین  فی الواقع در حکم میزان سنج بود که از شکل و هیئت آن به …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه همراز یکدیگر باشیم

داستان کوتاه همراز یکدیگر باشیم

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه عاشقانه : پستچی

داستان کوتاه عاشقانه : پستچی

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و …

ادامه مطلب...