شما یک زندانی محکوم به مرگ هستید. قاضی راهی پیش پای شما میگذارد که بتوانید جانتان را نجات دهید.او پنجاه تیله سفید و پنجاه تیله سیاه به شما میدهد و میگوید: "این صد تیله را در دو کاسه تقسیم کن. این که در هر کاسه چند تیله و به چه رنگی بریزی با خودت."
ادامه مطلب...داستان زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است
در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد.
ادامه مطلب...معما عدد گمشده را پیدا کنید
در این معما شما عدد مناسب که می بایست در مثلث چهارم نوشته شود را پیدا کنید.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی ماست و خیار ناصرالدین شاهی
می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می خورند را میل فرمایند.
ادامه مطلب...داستان کوتاه مرد و کوزه شکسته
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
ادامه مطلب...داستان کریم خان زند و مرد درویش
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
ادامه مطلب...ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻛﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ و به آن مغرور هستند ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ.ﺩﺭﺣﺪﻭﺩ ﭼﻨﺪﺻﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺳﻠﺴﻠﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﻪ ﺩﺭﺍ ﯾﺮﺍﻥ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﯽﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﯾﻦﺳﻠﺴﻠﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩﺍ ﻓﺸﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮﺩ ﻧﺎﺩﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩﯼ ﺳﭙﺎﻫﯿﺎﻥﺷﺮﻕﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﻢﻛﻢ ﺍﺯ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭﮔﺸﺎﯾﯽ ﻛﺮﺩ
ادامه مطلب...داستان های کوتاه تاریخی و آموزنده
طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند.
ادامه مطلب...داستان کوتاه مردن از ترس
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد.
ادامه مطلب...داستان ضرب المثل یک فوت و یک صبر
در گذشته مردی تهی دست با خانواده اش زندگی می کرد. مرد آن قدر فقیر بود که به جز نان و مقداری ماست غذای دیگری نداشتند حتی گاهی همان را هم نداشتند و شب ها با شکم گرسنه می خوابیدند. آن ها این گونه روزگار می گذراندند تا اینکه یک روز پسر مرد تهی دست بیمار شد.
ادامه مطلب...داستان طنز کوتاه عموی بابا
عموی بابا که مُرد وسط یک مهمانی خانوادگی داشتیم ناهار میخوردیم. یک نفر از شهرستان زنگ زد و چند دقیقه بعدش بابا گفت عمو شمس الله مرد.
ادامه مطلب...داستان ضرب المثل ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺶ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ
ﺳﻲﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﮔﺴﺘﺮﺩﮔﻲ ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ (ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ) ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ، ﺳﻜّﻪﻫﺎﻱ ﺩﻭ ﺭﻳﺎﻟﻲ، ﭘﻨﺞﺭﻳﺎﻟﻲ،ﺩﻩ ﺭﻳﺎﻟﻲ ﻭ .. ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﮔﻮﺷﻲ ﺑﻮﻕ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩﮔﻴﺮﻱ ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ .
ادامه مطلب...داستان ضرب المثل فلک همیشه به کام یکی نمی گردد
در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه ای بزرگ زندگی می کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه اش نشسته بود صدای غلام ویژه ی خود را شنید که با ناله می گفت:« قربان بدبخت شدیم؛ زیرا ساعتی پیش قسمتی در بازار آتش گرفته است و همه ی دکان هایمان سوخته اند».
ادامه مطلب...زندگینامه دانشمند ایرانی ابوریحان بیرونی
ﺍﺑﻮﺭﯾﺤﺎﻥﻣﺤﻤﺪﺑﻦﺍﺣﻤﺪﺑﯿﺮﻭﻧﯽ(۴۴۰-۳۶۲ه.ق)، ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ، ﺩﺭ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺩﺍﻧﺶ، ﺭﯾﺎﺿﯽ، ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎ، ﺯﻣﯿﻦﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻣﺮﺩﻡﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻓﯿﺰﯾﮏ و ﺍﺧﺘﺮﺷﻨﺎﺳﯽ، ﺳﺮﺁﻣﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ. اون از ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﯿﻨﻪﯼﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﯾﮏ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻋﻠﻤﯽ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ادامه مطلب...ضرب المثل کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت.گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی آن یکی ساکت بود.
ادامه مطلب...