قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی (صفحه 25)

سرگرمی

داستان ضرب المثل به خاک سیاه نشستن

داستان ضرب المثل به خاک سیاه نشستن

عبارت بالا کنایه از بدبختی و بیچارگی است که در وضعی ناگهانی دامنگیر کسی شود و آدمی را از اوج عزت و شرافت به نهایت بدبختی  و بیچارگی بیندازد و مال و منال و دار و ندار را یکسره از دستش بگیرد. در چنین موردی تنها عبارتی که می تواند …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه اتوبوس

داستان کوتاه اتوبوس

اتوبوس تقریبا ً خالی بود و می شد کنار پنجره بنشینی تا وقتی باد به صورتت می خورد، چشمانت را ببندی و از گرمی خورشید لذ ّت ببری. – خوبه که خلوته. – آره. این جوری راحت می تونیم کنار هم بشینیم. لبخندی بر لبانم نشست. اتوبوس به راه افتاد. …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن

داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن

همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش کردن، کلیه دانسته‌های خود را بیان کردن، حساب خود را با صداقت پس دادن.   داستان ضرب المثل همه را روی دایره ریختن: در قدیم که هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه آواز نابهنگام و رقص ناساز

داستان کوتاه آواز نابهنگام و رقص ناساز

خری و اشتری به دور از آبادی به طور آزادانه با هم زندگی می کردند. نیمه شبی در حال چریدن علف، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت: ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم با دم خروس را

داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم با دم خروس را

وقتی کسی دروغی میگه ، ولی نشانهایی وجود داشته باشه که حرف او را نقض کنه از این ضرب المثل استفاده می شود . خروسی بود بال و پرش رنگ طلـا ، انگاری پیرهنی از طلـا، به تن کرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمایی می کرد . …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل هنوز دو قورت ونیمش هم باقی است!

داستان ضرب المثل هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است!

گویند حضرت سلیمان که زبان همه جانداران را می دانست، روزی از خدا خواست تا اجازه دهد یک روز تمام مخلوقات خدا را برای غذا خوردن دعوت کند. از خداوند پیغام رسید، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند. ▫️حضرت سلیمان …

ادامه مطلب...

داستان ضرب المثل سبیلش آویزان شد

داستان ضرب المثل سبیلش آویزان شد

اصطلاح سبیلش آویزان شد در مورد افراد سر خورده و وارفته و ورشکسته به کار می رود. سبیل درباریان و ملازمان دستگاه سلاطین و حکام صفوی برای ایرانیان هوشمند بخصوص اصفهانی های زیرک و باریک بین  فی الواقع در حکم میزان سنج بود که از شکل و هیئت آن به …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه همراز یکدیگر باشیم

داستان کوتاه همراز یکدیگر باشیم

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه عاشقانه : پستچی

داستان کوتاه عاشقانه : پستچی

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه عاشقانه : عشق

داستان کوتاه عاشقانه : عشق

ﭘﺪﺭﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ” ﺯﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺴﯿﻮﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ، ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ” ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﻪ ﻣﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ! ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ: ” ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻫﺎﻧﯿﺴﺖ، ﻣﺮﺩ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ

داستان کوتاه ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ

ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، …

ادامه مطلب...